به گزارش شهرآرانیوز، موسی عصمتی را علاقهمندان به شعر پیش از این با دو مجموعهشعر «بیچشمداشت» و «بریلهای ناگزیر» میشناختند و بیشتر از اینها، با غزل «پدر» که بهتازگی در برنامه «سرزمین شعر» خوانده شد و بازدیدهایش در فضای مجازی به بیش از ۱۰ میلیون بار رسید، شناخته بودند.
سومین کتاب شاعر روشندل اهل سرخس، مجموعهرباعیهای اوست که با عنوان «سمرقند» و در نمایشگاه بینالمللی کتاب توسط نشر «شاعران پارسیزبان» منتشر شده است.
موسی عصمتی در رباعیهایش، هم سراغ بسیاری از مضامین روز اجتماعی و سیاسی میرود و هم به کوچهپسکوچههای زندگی روزمره آدمها سر میزند تا از نوستالوژیها و تلخیها و شیرینیهای زندگی بگوید. در رباعیهای شاعر هم اگرچه مثل غزل هایش موسیقیِ رود، نسیم، دریا و عشق و احساس جاری است، اما او خودش را به اینها و راههایی که پیش از این در غزل آزموده، محدود نکرده است؛ بنابراین شما میتوانید شاعرانگی شاعر را در توجه او و جانبخشیاش به اشیا و جریانات ساده زندگی روزمره ببینید؛ از لامپی که به تیر چراغ برق سر کوچه، دار زده شده تا کوزهای که با چشمه روستا سَروسِرّی دارد و تاوان عاشقی را با شکستهشدن میدهد!
مخاطب عصمتی در «سمرقند» فقط اهالی شعر و شاعری نیستند؛ او چه وقتی که شعر سراغش میآید و چه گاهی که خودش سراغ واژههای شاعرانه را میگیرد، در رباعیهایش با همه مردم، با همه پارسیگویان جهان حرف میزند.
عشق و احساس و شیرینی شعر را با آنها تقسیم میکند و شریک غمها، تلخیها و تنهاییهای زندگی مخاطبش میشود:
از تلخی لبخند دلم میگیرد
از بغض سمرقند دلم میگیرد
از هرچه میان من و تو سد بشود.
چون قصهی هلمند دلم میگیرد
****
یکروز تمام مرز، گل خواهد شد
آوازِ ترانه و دهل خواهد شد
یک روز همین رود که سرسنگین است
یخ میزند و دوباره پل خواهد شد
***
پروانهی لالهی مزار است دلم
زخمی هزار انتحار است دلم
میترسم از این عشق ترک بردارد
وقتی که انار قندهار است دلم
با رباعیهای «سمرقند» میتوانید هم سری به دنیای افکار و احساسات شخصی شاعر بزنید، هم حرف دلش را بشنوید و در کشف و شهودی که منجر به یکیشدن خال لب معشوق و نقطههای بریل میشود، سهیم شوید:
چشمان تو حالتی خدایی دارد
آرامشِ سبزِ ماورایی دارد
از خالِ لبت به من یقین شد که خدا
با خطِ بریل آشنایی دارد
و هم برای لحظاتی دنیا و تلخوشیرینش را از دریچه ذوق و البته روحیه گاه طنزناک عصمتی ببینید. شاعر «سمرقند» با رباعیهایش انگار همه جای زندگی من و شما حضور دارد. چه وقتی کوه و در و دشت را میگشتیم، چه وقتی زندگی، جهان و شوخیها و جدیهایش را با خودمان واگویه میکردیم و چه زمانی که زائر پیاده حرم امامهشتم(ع) بودیم.
چند رباعی از «سمرقند» را با هم بخوانیم:
گفتم که دوباره کار دارم امشب
دلتنگیِ بیشمار دارم امشب
از شعر بپرس او خبر دارد که
با قافیهها قرار دارم امشب
***
هر روز غروب، خسته برمیگردد
با عشق قراربسته برمیگردد
این کوزه که با چشمه سَروسِر دارد
یک روز ولی شکسته برمیگردد
***
این سرو، بهاری است پر از تنهایی
همدرد دوتاری است پر از تنهایی
این کوچه که لبریز صدای کفش است
انگار قطاری است پر از تنهایی
***
در حالوهوای خنده جدی نگرفت
غم را به گمان بنده جدی نگرفت
آن روز به شیشه خورد، افتاد و شکست
این پنجره را پرنده جدی نگرفت
***
برگی که میان استکان میافتد
اشکی است که از چشم خزان میافتد
از تلخی لحظهها حکایت دارد
چایی که همیشه از دهان میافتد
****
غم را که به پای دلمان بگذاریم
شب را به هوای دلمان بگذاریم
باشد، ولی اندوه ندیدنها را
ای عشق! کجای دلمان بگذاریم
***
از کوچه بهارِ کوچکی رد شده است
آواز سهتارِ کوچکی رد شده است
در خط بریلِ زیر انگشتانش
هر روز قطار کوچکی رد شده است
***
این پنجره در بند اتاقی مانده
از آنهمه دلگرمی، اجاقی مانده
این آینه، صفحهایست از خط بریل
انگار که نانوشته باقی مانده
***
در کوچه دوباره خستهتر شد با من
در غربت خویش بستهتر شد با من
در زیر قدمهای عجول مردم
هر روز عصا شکستهتر شد با من
***
بغضی که شکسته شد، صدا خواهد شد
آغاز تمام ماجرا خواهد شد
یکروز همین عصا که در دست من است
در ساحل نیل اژدها خواهد شد
***
در رودکی نگاه من گم نشوید
در خلوت کورهراه من گم نشوید
تاریکی محض غار مزدورانم
در عمق دلِ سیاه من گم نشوید
غار مزدوران غاری است در ۹۰ کیلومتری شهر سرخس
نوشته مجید تربتزاده، روزنامهنگار، شاعر و منتقد ادبی